بيوگرافي بهرام عاليوندي - ناهيد همت آبادي
سه شنبه, 05 خرداد 1394 00:00
برگرفته از سايت آفتابكاران
روز پانزدهم بهمنماه سال 1306، به هنگام سفر زوجي جوان در جاده كازرون ـ شيراز، نزديك غار شاپور، كودكي چشم به جهان گشود كه او را در آن لحظه به همين بهانه ”كهزاد“ ناميدند اما آنكه بعدها صورتگر صاحبنام دوران شد، ”بهرام عاليوندي، نقاش“ بود. غار شاپور در بالابلند کوهي با راهي مالرو و سخت و با مجسمه عظيم شاپور دوم در دهانه غار، ساكنان محلي و شيفتگان آثار تاريخي را متكبرانه بخود ميخواند. من نيز سالهاي خيلي پيش روزي بر آستان اين يادگار باستاني ساساني فرود آمدم و تماشاي اين شاهكار شگفت، شوق ديدار دوباره را چنان در دلم فروزان داشت كه با خود قرار گذاشتم اگر باز سرنوشت اجابت كند، صعود از سر بالايي هاي تيز و دست اندازهاي سنگين تا آستانه غار و مجسمه غول آسا را مشتاقانه پذيرا شوم تا شكوه افسانهاي آن، رؤياي گذراز هزاره هاي دوردست را برايم مهيا سازد. اين آرزو البته ديگر دست نداد و اختاپوس غربت با زائدههايش بر گردنمان چنگ انداخت.
تولد ”كهزاد“ در نزديکي غار شاپور و تقارن روز پانزدهم بهمن (سال1327) كه شاه نيز در چنين روزي مورد سوء قصد قرار گرفت، بعدها و تا آخرعمر اسباب شوخي و طنز عاليوندي بود که: ”من در روز و محلي تاريخي متولدشدهام!!“ اما فروتني بيحد و حسابش همه عمر مانع آن گرديد كه به هيچکس جز من آنهم گاهي معصومانه بگويد: ”سالها بعد از مرگم، شيوه كار و آثارم را تاريخ هنر نقاشي ثبت و نقد خواهد كرد“.
پدر بزرگ ازخوانين ممسني بود، مردي صاحبذوق و تصويرگر نقاشي هاي ساده ابتدايي اما زيباي كتاب دكامرون اثر معروف بوكاچيو با ترجمه احمد دريابيگي. حتي گفته اند كلمه الله را روي دانهاي برنج نوشته بود. پدر نيز نقشه خطه ممسني را دقيقا ترسيم كرده و آنرا در اداره دولتي مركز ممسني، نورآباد، آويخته بودند. دو سال ابتداي كودكي عاليوندي در شيراز ميگذرد كه مادر اهل آنجاست و سي سال پيش طي مصاحبهاي اختصاصي با يکي از مجلات هنري ايران تعريف ميکند: ”خاطرات طفوليت و جواني گرچه كمرنگ و در پس غبارند اما مدام سرك ميكشند و در روند زندگي، خود را تحميل ميكنند و اگر انسان لطيف انديش و حساس هم باشد، دايم جاپاي اين خاطرات را در زندگي مييابد و ميبيند که در شخصيت اش خصوصا شخصيت هنرياش جايگاه ويژهاي دارد. خاطرات عصرهاي دمکرده در چارديواري خانه کوچکمان كه همواره از بوي بهارنارنج و گلهاي شمعداني و ياس سرشار بود، ذهنم را بطوري گنگ و مبهم ميانباشتند تا روزي بتوانم اين طبيعت زيبا و محقر را بطور انتزاعي در آثارم نقش بزنم“ و همين عشق به زيبائي شايد سهولت دوست داشتن و دلبستن به هر عنصر و پديده زيبا را تا حد شيفتگي و تا آخر عمر در عاليوندي زنده نگاه داشت و انگيزه خلق بسياري از تابلوهاي او گرديد. پس از دو سال خانواده دوباره عازم ممسني ميگردد.” براي اولين بارسوارمركب ماشين ميشدم. طبيعت بين راه بطور اسرارآميزي برايم جلوه گري ميکرد. در انتهاي جاده ماشينرو، شبحي از دور در انتظارمان بود، جلو که آمد، ديدم پدر است. سوار بر اسب وعدهاي همراهش. بر اسب و قاطر نشستيم و روز بعد در دهي كوچك و مرده، در قلعهاي منزل كرديم كه در چهارگوشهاش چهار برج بود. خاطره رودي كه ازكنار قلعه ميگذشت، گربههاي سمج و مزاحم اما نگون بختي كه در کيسههاي سربسته به رودخانه پرتاب ميشدند، مصيبتهاي خانوادگي، خاطره مادر مهربان و اخلاق تند و خشن پدر که به علت شوکهاي مادي و روحي از حال طبيعي خارج بود، خاطراتي كه مرابه سرگيجه ميکشاند، بر خود ميپيچاند و مي شوراند، احساس اختلاف ميان خود و همسالان، همه و همه اينها سنگ بناي شخصيت و خاطرات شورانگيز و پرهيجان و ماجراهاي بعدي زندگيام شدند كه تماما در شيفتگي من به طبيعت و شرايط زندگيام اثر گذاشتهاند. در نزديکي ده، كوه معروفي بنام قلعه سپيد بود که اهالي معتقد بودند اسفنديار روئين تن زنده و در اين كوه زندگي ميكند. اين باور مردمي چنان تأثيري بر من گذاشته بود كه هر روز ساعتها براي ديدار اسفنديار به كوه ميزدم و ساعتها منتظر ديدارش ميماندم. چشمهاي نيز بنام سراب بهرام با نقش برجسته بهرام گور در همين ده بود كه اهالي ميگفتند، بهرام گور با اسب خود به دنبال شكار در همين چشمه فرورفته و ناپديدشده است.“ و اينجاست شايد كه جا پاي افسانهاي اسطورههاي نام آور و گمنام را که در هزار توي ذهن خلاق عاليوندي دوباره جان گرفته، با پديدههاي نادر و آفريده هاي طبيعت درهم آميخته و بي همتا و شگفت آسا بر پردهها و بوم ها جاري شدهاند را بايد رد گرفت و مبهوت و شيفته تماشا کرد.”در ده مدرسه نبود، برادر بزرگتر در كازرون به مدرسه ميرفت و من نزد آقاميرزايي در مکتبخانه درس ميخواندم اما تابستان ها هم كه به ييلاق ميرفتيم آقاميرزا دست ازسرمان برنميداشت. بعدا در ده مدرسهاي تأسيس شد و به مدرسه رفتم. آنجا نقشه جغرافي ميکشيدم و به ديوار کلاس يا دفتر مدرسه نصب ميکردند و شهرتي به هم زدم و اين جاهطلبيام را تا حدي ارضا ميکرد. بعد از شش سال دبستان، دبيرستان را در شيراز شروع كردم. ضمنا براي امرار معاش از روي نقاشيهاي ديگران كپي ميکردم، براي تأتر دكور ميزدم و پلاکارد سينما ميساختم اما در هيچ كدام موفقيتي نداشتم.“ عاليوندي در همين دوران با حزب توده و اهداف تبليغاتي آن آشنا ميشود و به گفته خودش از آنجا كه ظلم خوانين، جنگهاي قبيلهاي و آشفتگي روحي پدر و فقر خانواده را پس از تقسيم اراضي به چشم ديده و روي پوست لمس كرده، آرمان عدالتخواهي و عدالتجويي را در چارچوب حزب يادشده ميبايد و مجذوب آن ميگردد. ابتدا عضوسازمان جوانان حزب و سپس بهعنوان مسئول درجهداران هوادار درشيراز گزيده ميشود. انواع فعاليتهاي حزبي و تظاهرات، ساختن پلاكاردها براي انواع همين تظاهرات، دستگيري، سالهاي پرماجراي زندان، خاطرات آشنايي با سران و مسئولان حزب درشيراز و خيانت آنان، از بهرام عاليوندي گنجينهاي گرانبها از تجربه ها و تاريخچه اي سرشار از اوج و فرود، بيم و اميد، نبرد و مقاومت و آزادگي و عطوفت ساخت كه بر پايه آنها بيپيرايه، عاشقانه و شجاعانه زيست و بي هيچ ادعا و چشمداشت، فروتنانه و معصوم پر كشيد. كودتاي بيست وهشتم مرداد و خيانت اکثر سران حزب توده تا مرز خودفروشي سياسي و همدستي آنان با فاشيسم مذهبي پس از سقوط شاه و ادامه آن، اگرچه براي عاليوندي كه از نوجواني سر بهپاي خداي آزادي نهاده بود، هميشه باعث رنج و درد و نفرتي عميق نسبت به خودفروختگان به شاه و شيخ بود اما ضمنا انگيزه مقاومتي مقدس و شورانگيز نيز گرديد كه تا شصت سال پس از آن و تا واپسين روز حيات بهاي گزاف آنرا همچنان خودخواسته بادل و جان و با گفتن “ نه ” به «ديكتاتوري چكمه و نعلين» و«نام ننگ و نواله ناچيز» پرداخت.“ شرمم ميآيد از آن دوران بخصوص از سالهاي اسارت و حتي روزهاي زندان انفرادي حرفي بزنم، در مقابل اينهمه جنايت و شكنجه و كشتاري كه رژيم وحشي كنوني بر سر مردم ايران ميآورد.” پس از کودتاي بيست وهشتم مرداد با کمک برادر بزرگتر از شيرازبه تهران گريخت، در جنوب تهران در خانهاي محقر مخفي گرديد و براي كسب ناگزير روزي ناچيز، به انواع كارهاي سخت و پست تن داد. صدها بار براي من و به هر كه رسيد اگر فرصتي دست ميداد با وجود گذشت سالهاي دور و دراز از آن باز با هزار اندوه و آه تعريف ميکرد که: «گروهان زرهي با تانک و زره پوش بر سرتاسر شيراز مسلط بود و درجهداران همه از هواداران عضوگيري شده حزب بودند و مرتب ميپرسيدند چه كنيم، تانك هارا روبه كي و کدام سمت بگردانيم و شليک كنيم؟ ايل قشقايي هم پيغام فرستاده و براي كمك و همکاري اعلام آمادگي كرده بود كه عازم شهر شوند اما... شهر قرق اوباش و اراذل شده بود كه جولان ميدادند و ما مبهوت و بلاتکليف، سرخورده از قطع رابطه مسئولان كه نميدانستيم چرا بيهيچ عکسالعملي دست گذاشته اند روي دست و هيچ دستوري نميدهند و بي خبر از اينكه آقايان واداده و بهفرمان ارباب شمالي بدون كمترين مقاومتي به همه پشت كرده و شهر را دردست اوباش و اراذل رها کرده اند تا كودتاچيان بعدا و بتدريج همه آنهايي را که نگفتند (جاودان شهريارا) يكجا به مسلخ ببرند». خيانت بزرگ به ميهن و آرمان نسلي كه آرزوي آزادي و عدالت داشت، آوارگي، فقروعدم امكان تحصيل ونقاشي، به جسم وروح حساس وهنرمندانه عاليوندي صدمه هاي جدي جبران ناپذير وارد ميسازد و او را تا آستانه مرگ و جنون ميكشاند تا سرانجام پس از چندين سال با حمايت برادر بزرگ كه كارمند عاليرتبه دولت است و ياري انساني شريف كه به استعداد فراوان او در نقاشي پي برده، بعنوان هنرجوي اين رشته در هنرستان نقاشي پسران پذيرفته ميشود ـ جايي كه خود بعدا در آنجا و نيز هنرستان نقاشي دختران هنر آموز نقاشي گرديد ـ ”با ده سال اختلاف سني با همكلاس هايم اما اميد به راهي كه دوست داشتم و درجانم رسوخ كرده بود و با پشتكار بسيار سعي در پروراندن استعداد نيمه جان خود نمودم. درهنرستان، آل احمد هم دبير ادبيات مان بود و هم مربي و راهنماي خوبي براي من و تا آخرين روزهاي زندگي نيز پيشرفت هايم را زيرنظر داشت. در28 سالگي ديپلم گرفتم، بعنوان شاگرد ممتاز شناخته شدم و بورس چهارسال تحصيل در فرانسه به من تعلق گرفت اما سازمان امنيت اجازه خروج ازايران به من نداد و باز جلال بود كه اينبار نيز به ياريم آمد و اينكه: «در اروپا كه آمپول هنر تزريق نميكنند. همين جابمان و خود را بساز.» سال 1336 عاليوندي بصورت روزمزد به استخدام كارگاه كاشي سازي فرهنگ وهنر درآمده و تا سالهاي طولاني به علت عدم همكاري با ساواك هم ممنوع الخروج وهم از استخدام رسمي او ممانعت ميشد. جالب اما اينكه بدنبال كسب شهرت هنري كه عاليوندي بتدريج و بعلت آغاز سبك ويژه كارش به آن دست يافته و نام او در زمره نقاشان مدرن ايران بسيار بر زبان اهل اين هنربود، هربار كه درنمايشگاه هاي جمعي اثري از او نيز به معرض تماشا گذاشته ميشد اگر فرح نيز براي افتتاح يا ديدار از اين نمايشگاهها شركت داشت، ساواك از حضور عاليوندي در نمايشگاه و در كنار تابلوهايش ممانعت ميكرد اما روز بعد روزنامه هاي تهران عكس فرح را در كنار تابلويي از او به چاپ ميرساندند. عاليوندي مدتي حدود سه سال ازروي اشياء باستاني ايران كپي برداري ميكند تا به گفته خودش با رموز نور و سايه روشن رشته هاي هنر قديم ايران بيشتر آشنا شود. بعدها نيز بعنوان هنرآموزنقاشي درهنرستانهاي نقاشي دختران و پسران تهران، تعيلم شاگردان خود را براي آشنايي و طراحي از روي همين آثار تاريخي درموزه ايران باستان را بعهده ميگيرد. عاليوندي در سراسر زندگي هنري خود، زنده ياد خانم شكوه رياضي را بعنوان يگانه استاد برجسته خود در زمينه آموزش طراحي ونقاشي مدرن با متد آكادمي بوزار پاريس كه تحصيل كرده آنجابود، فروتنانه قدرشناخت و ارج نهاد.” بنا برآنچه ديگران درباره آثارم نوشته اند، نميدانم چقدر متاثر از روش خاصي هستم اما اگر اثرسبك كوبيسم در كارهايم مشهود است شايد كار روي كاشيهاي معرق وتقسيم بندي ناگزير آنها اين توهم را ايجاد كرده است.“ طي حدود26 سال خدمت در وزارت فرهنگ و هنر، هزاران طرح عاليوندي در كارگاههاي ميناسازي، گليم بافي، كاشيكاري، منبت سازي، خاتم كاري، نقره سازي، معرق كاري و... توسط استادكاران رشته هاي فوق به اجرا در آمده و در موزه فرهنگ وهنرجمع آوري يابه سران كشورها هديه گرديد.
عاليوندي از مهر ماه سال 1360 تا پاييز 1363 كه از ايران خارج گرديد و در سخت ترين شرايط پليسي و امنيتي آن دوران، خانه و زندگي و همه امكانات مادي و معنوي خود را با ريسك پذيري بسيار در اختيار مجاهدان قرار داد و حتي با جابجايي مدارك و اسناد سازمان، خطرات فراوان به جان خريد. طي تهاجم پاسداران به يكي از پايگاههاي مسئولان و فرماندهان مجاهدين در شمال تهران، 3 تا 4 تابلوي نقاشي كه عاليوندي براي تزئين و عادي سازي پايگاه به آنان اهدا كرده بود نيز طي مصادره اموال پايگاه، به دست پاسداران افتاد و موضوع مورد سوء ظن و پيگيري قرار گرفت اما او با هوشياري ذهني و سياسي و ضمن اظهار بي اطلاعي از خريدار تابلو توانست از مهلكه جان بدر برد. پس ازخروج عاليوندي از ايران و سپس حمايت علني او ازمقاومت ايران ضمن اهداي تابلوي عظيم شهادت مجاهد خلق فرهاد پاكزاد به مسئول شورا، اكثر تابلوهاي نقاشي عاليوندي ازموزه ها، موسسات دولتي و گالري ها جمع آوري و ممنوع النمايش شده و حتي از ذكر نام او نيز در كتابهايي كه درباره پيشكسوتان نقاشي مدرن ايران چاپ گرديد، ممانعت بعمل آمد. با اينهمه اما از همان ابتداي اقامت عاليوندي در خارج از كشور و طي سالهاي طولاني، بخصوص چندسال اخير كه رژيم پس از بارها تلاش و ”دانه پاشي “ براي جذب او نااميد شده، براي سوء استفاده از نام و شهرت هنري او، بعضي آثارنقاشي وي را درچندين نمايشگاه گروهي به معرض تماشا گذاشته و ضمن نقد هنري تكنيك و سبك كار وي، به چاپ عكس رنگي يكي از تابلوهاي بزرگ او در نشريات ويژه خارج از كشور اقدام نمود. خدمات ارزنده عاليوندي را به فرهنگ وهنر ايران و عمدتاٌ نقش برجسته او را در نقاشي مدرن، نه فقط درخلق هزاران اثر ارزنده و تكنيك و سبك ويژه آثار او بلكه در حضور نسلي از نقاشان و مجسمه سازان معاصرايران نيز بايد دانست كه ازجمله شاگردان او درهنرستان هاي نقاشي پسران و دختران يا هنرستان كمال الملك بوده و يا بعنوان شاگرد خصوصي و با سرپرستي مادي، معنوي وآموخته درمكتب هنري او، امروزه در زمره معروف ترين نقاشان و مجسمه سازان ايراني در داخل و خارج ازكشور، ازشهرت و موفقيت بسيار برخوردارند.
عاليوندي در سال 1372 به عضويت شوراي ملي مقاومت ايران در آمد و طي تقريبا دو دهه، دلخواسته از تمام توان ناچيز جسمي، غناي فرهنگي و توانايي بيكران هنري خويش در اين راه مايه گذاشت تا آرمان آزادي و رهايي مردم و ميهن با حضور مجاهدين ـ در فراز اين گنجينه ديرپا و ناميراي ميهني ـ و بخصوص انسجام چشمگير تشكيلاتي آنان ـ كه به ضرورت آن سخت مؤمن و معتقد بود ـ، بي هيچ شكستي ديگر و هر چه زودتر محقق گردد. به اين گونه گمان ميكنم شايسته شأن و جايگاه ويژه هنرعاليوندي و شايد همان اندازه ضروريست كه همپاي خلاقيت و نبوغ هنري، تنوع و تعداد و سبك ويژه كار، چهره ديگر اين ”لُركوچك اندام بزرگ “ را نيز در آينه دوران مقاومت و نبرد بي وقفه او به دقت نگاه كرده و آنرا خوب شناخت كه چگونه طي هفتاد سال باجسم دردمند وروح عصياني اما بي لحظه اي ترديد و لغزش، بي عدالتي و تسليم را به چالش و فرودست كشيد و با گزينش تنهايي غربت، دل بركندن ناگزير از فرزند و پشت كردن به هرآسايش و آرامش، همه نام و نوا وشورهنري را گزيده وبي هيچ چشمداشت فديه خاكپاي خداي آزادي كرد تا نه تنها بعنوان نقاش بزرگ و نام آورايران بلكه با صلابت ايستادگي در برابر ظلم، نا برابري و ستم نيز آموزگاري نمونه براي هنرمندان و بويژه نقاشان معاصرايران باشد و شئون آزادگي انسان و حرمت زيستن را نيز پا بپاي رمز و راز هنر به آنان بياموزد.
تاريخ جاري ايران كه همه واقعه ها و خاطره ها، حتي يادمانهاي هنري را نيز مشتاقانه در سينه سرشار از شادي و اندوه خود نقش زده، بي شك پس از فاجعه آوار سي ساله دستاربرسران، ازميان نسل نقاشان معاصر و سرآمد، اسم و آوازه آنكس راكه سرسنگين پشت كرده به فاشيسم ديني و با سهم دليرانه پايمردي برسرنيل به آرمان آزادي، از نبوغ وخلاقيت هنري نيزمشتاقانه مايه گذاشت را در سر فصل كتاب تاريخ هنرنقاشي ايران با طرحي درهم پيچيده و شگفت و رنگهاي چشم نوازجادويي ـ مثل آثارش ـ نقش خواهد زد و حاشيه آنرا فقط باسه لغت، همانگونه كه ” نقش پردازبزرگ ايران “ دلش ميخواست، تزئين خواهد كرد و نوشت: ”بهرام عاليوندي، نقاش“ و نه چيزي ديگر با اين باور كه ” البرز “شاعر اشرفي پراحساس نيز عاليوندي را آنگونه با سادگي زيبايي و سهولت دوست داشتن آفريده و سروده كه پس از پرواز بلندش هم انگار دستهايش بر بوم در لحظه خلق كردن جاريست و روحش در بي نهايت كهكشان يا عالم خلقت، وقتي همه اينها را در پيچ و تاب قلم مي سرود و نقش ميزد.
عشق بود و قلم، رنگ آبي پيرمرد و دلي آفتابي
رنگهايش همه شاد و زنده دستهايش پرازطرح خنده
مثل انديشه جاري رود اي كه دريا شدن غايتت بود
اينچنين زندگي راسرشتي سرنوشت خودت را نوشتي
اي صداي رها دركف باد خشم سوزنده هنگام بيداد
پرشكوهي تو و پرغروري زخمها خورده اما صبوري
همسفر گشته باموج ومهتاب تن ندادي به اندوه مرداب
بوم شب را به طرحي دريدي جاي ظلمت ستاره كشيدي
روح عصياني هرهنرمند خورده با نقش هاي توپيوند
فصل تصويرهاي خزاني نقش كردي زاوراق ماني
ميشناسد تراهر خيابان باسرودي كه خواندي زايران
دفترسرنوشتت چه زيبا بسته شد درافق هاي فردا
تولد ”كهزاد“ در نزديکي غار شاپور و تقارن روز پانزدهم بهمن (سال1327) كه شاه نيز در چنين روزي مورد سوء قصد قرار گرفت، بعدها و تا آخرعمر اسباب شوخي و طنز عاليوندي بود که: ”من در روز و محلي تاريخي متولدشدهام!!“ اما فروتني بيحد و حسابش همه عمر مانع آن گرديد كه به هيچکس جز من آنهم گاهي معصومانه بگويد: ”سالها بعد از مرگم، شيوه كار و آثارم را تاريخ هنر نقاشي ثبت و نقد خواهد كرد“.
پدر بزرگ ازخوانين ممسني بود، مردي صاحبذوق و تصويرگر نقاشي هاي ساده ابتدايي اما زيباي كتاب دكامرون اثر معروف بوكاچيو با ترجمه احمد دريابيگي. حتي گفته اند كلمه الله را روي دانهاي برنج نوشته بود. پدر نيز نقشه خطه ممسني را دقيقا ترسيم كرده و آنرا در اداره دولتي مركز ممسني، نورآباد، آويخته بودند. دو سال ابتداي كودكي عاليوندي در شيراز ميگذرد كه مادر اهل آنجاست و سي سال پيش طي مصاحبهاي اختصاصي با يکي از مجلات هنري ايران تعريف ميکند: ”خاطرات طفوليت و جواني گرچه كمرنگ و در پس غبارند اما مدام سرك ميكشند و در روند زندگي، خود را تحميل ميكنند و اگر انسان لطيف انديش و حساس هم باشد، دايم جاپاي اين خاطرات را در زندگي مييابد و ميبيند که در شخصيت اش خصوصا شخصيت هنرياش جايگاه ويژهاي دارد. خاطرات عصرهاي دمکرده در چارديواري خانه کوچکمان كه همواره از بوي بهارنارنج و گلهاي شمعداني و ياس سرشار بود، ذهنم را بطوري گنگ و مبهم ميانباشتند تا روزي بتوانم اين طبيعت زيبا و محقر را بطور انتزاعي در آثارم نقش بزنم“ و همين عشق به زيبائي شايد سهولت دوست داشتن و دلبستن به هر عنصر و پديده زيبا را تا حد شيفتگي و تا آخر عمر در عاليوندي زنده نگاه داشت و انگيزه خلق بسياري از تابلوهاي او گرديد. پس از دو سال خانواده دوباره عازم ممسني ميگردد.” براي اولين بارسوارمركب ماشين ميشدم. طبيعت بين راه بطور اسرارآميزي برايم جلوه گري ميکرد. در انتهاي جاده ماشينرو، شبحي از دور در انتظارمان بود، جلو که آمد، ديدم پدر است. سوار بر اسب وعدهاي همراهش. بر اسب و قاطر نشستيم و روز بعد در دهي كوچك و مرده، در قلعهاي منزل كرديم كه در چهارگوشهاش چهار برج بود. خاطره رودي كه ازكنار قلعه ميگذشت، گربههاي سمج و مزاحم اما نگون بختي كه در کيسههاي سربسته به رودخانه پرتاب ميشدند، مصيبتهاي خانوادگي، خاطره مادر مهربان و اخلاق تند و خشن پدر که به علت شوکهاي مادي و روحي از حال طبيعي خارج بود، خاطراتي كه مرابه سرگيجه ميکشاند، بر خود ميپيچاند و مي شوراند، احساس اختلاف ميان خود و همسالان، همه و همه اينها سنگ بناي شخصيت و خاطرات شورانگيز و پرهيجان و ماجراهاي بعدي زندگيام شدند كه تماما در شيفتگي من به طبيعت و شرايط زندگيام اثر گذاشتهاند. در نزديکي ده، كوه معروفي بنام قلعه سپيد بود که اهالي معتقد بودند اسفنديار روئين تن زنده و در اين كوه زندگي ميكند. اين باور مردمي چنان تأثيري بر من گذاشته بود كه هر روز ساعتها براي ديدار اسفنديار به كوه ميزدم و ساعتها منتظر ديدارش ميماندم. چشمهاي نيز بنام سراب بهرام با نقش برجسته بهرام گور در همين ده بود كه اهالي ميگفتند، بهرام گور با اسب خود به دنبال شكار در همين چشمه فرورفته و ناپديدشده است.“ و اينجاست شايد كه جا پاي افسانهاي اسطورههاي نام آور و گمنام را که در هزار توي ذهن خلاق عاليوندي دوباره جان گرفته، با پديدههاي نادر و آفريده هاي طبيعت درهم آميخته و بي همتا و شگفت آسا بر پردهها و بوم ها جاري شدهاند را بايد رد گرفت و مبهوت و شيفته تماشا کرد.”در ده مدرسه نبود، برادر بزرگتر در كازرون به مدرسه ميرفت و من نزد آقاميرزايي در مکتبخانه درس ميخواندم اما تابستان ها هم كه به ييلاق ميرفتيم آقاميرزا دست ازسرمان برنميداشت. بعدا در ده مدرسهاي تأسيس شد و به مدرسه رفتم. آنجا نقشه جغرافي ميکشيدم و به ديوار کلاس يا دفتر مدرسه نصب ميکردند و شهرتي به هم زدم و اين جاهطلبيام را تا حدي ارضا ميکرد. بعد از شش سال دبستان، دبيرستان را در شيراز شروع كردم. ضمنا براي امرار معاش از روي نقاشيهاي ديگران كپي ميکردم، براي تأتر دكور ميزدم و پلاکارد سينما ميساختم اما در هيچ كدام موفقيتي نداشتم.“ عاليوندي در همين دوران با حزب توده و اهداف تبليغاتي آن آشنا ميشود و به گفته خودش از آنجا كه ظلم خوانين، جنگهاي قبيلهاي و آشفتگي روحي پدر و فقر خانواده را پس از تقسيم اراضي به چشم ديده و روي پوست لمس كرده، آرمان عدالتخواهي و عدالتجويي را در چارچوب حزب يادشده ميبايد و مجذوب آن ميگردد. ابتدا عضوسازمان جوانان حزب و سپس بهعنوان مسئول درجهداران هوادار درشيراز گزيده ميشود. انواع فعاليتهاي حزبي و تظاهرات، ساختن پلاكاردها براي انواع همين تظاهرات، دستگيري، سالهاي پرماجراي زندان، خاطرات آشنايي با سران و مسئولان حزب درشيراز و خيانت آنان، از بهرام عاليوندي گنجينهاي گرانبها از تجربه ها و تاريخچه اي سرشار از اوج و فرود، بيم و اميد، نبرد و مقاومت و آزادگي و عطوفت ساخت كه بر پايه آنها بيپيرايه، عاشقانه و شجاعانه زيست و بي هيچ ادعا و چشمداشت، فروتنانه و معصوم پر كشيد. كودتاي بيست وهشتم مرداد و خيانت اکثر سران حزب توده تا مرز خودفروشي سياسي و همدستي آنان با فاشيسم مذهبي پس از سقوط شاه و ادامه آن، اگرچه براي عاليوندي كه از نوجواني سر بهپاي خداي آزادي نهاده بود، هميشه باعث رنج و درد و نفرتي عميق نسبت به خودفروختگان به شاه و شيخ بود اما ضمنا انگيزه مقاومتي مقدس و شورانگيز نيز گرديد كه تا شصت سال پس از آن و تا واپسين روز حيات بهاي گزاف آنرا همچنان خودخواسته بادل و جان و با گفتن “ نه ” به «ديكتاتوري چكمه و نعلين» و«نام ننگ و نواله ناچيز» پرداخت.“ شرمم ميآيد از آن دوران بخصوص از سالهاي اسارت و حتي روزهاي زندان انفرادي حرفي بزنم، در مقابل اينهمه جنايت و شكنجه و كشتاري كه رژيم وحشي كنوني بر سر مردم ايران ميآورد.” پس از کودتاي بيست وهشتم مرداد با کمک برادر بزرگتر از شيرازبه تهران گريخت، در جنوب تهران در خانهاي محقر مخفي گرديد و براي كسب ناگزير روزي ناچيز، به انواع كارهاي سخت و پست تن داد. صدها بار براي من و به هر كه رسيد اگر فرصتي دست ميداد با وجود گذشت سالهاي دور و دراز از آن باز با هزار اندوه و آه تعريف ميکرد که: «گروهان زرهي با تانک و زره پوش بر سرتاسر شيراز مسلط بود و درجهداران همه از هواداران عضوگيري شده حزب بودند و مرتب ميپرسيدند چه كنيم، تانك هارا روبه كي و کدام سمت بگردانيم و شليک كنيم؟ ايل قشقايي هم پيغام فرستاده و براي كمك و همکاري اعلام آمادگي كرده بود كه عازم شهر شوند اما... شهر قرق اوباش و اراذل شده بود كه جولان ميدادند و ما مبهوت و بلاتکليف، سرخورده از قطع رابطه مسئولان كه نميدانستيم چرا بيهيچ عکسالعملي دست گذاشته اند روي دست و هيچ دستوري نميدهند و بي خبر از اينكه آقايان واداده و بهفرمان ارباب شمالي بدون كمترين مقاومتي به همه پشت كرده و شهر را دردست اوباش و اراذل رها کرده اند تا كودتاچيان بعدا و بتدريج همه آنهايي را که نگفتند (جاودان شهريارا) يكجا به مسلخ ببرند». خيانت بزرگ به ميهن و آرمان نسلي كه آرزوي آزادي و عدالت داشت، آوارگي، فقروعدم امكان تحصيل ونقاشي، به جسم وروح حساس وهنرمندانه عاليوندي صدمه هاي جدي جبران ناپذير وارد ميسازد و او را تا آستانه مرگ و جنون ميكشاند تا سرانجام پس از چندين سال با حمايت برادر بزرگ كه كارمند عاليرتبه دولت است و ياري انساني شريف كه به استعداد فراوان او در نقاشي پي برده، بعنوان هنرجوي اين رشته در هنرستان نقاشي پسران پذيرفته ميشود ـ جايي كه خود بعدا در آنجا و نيز هنرستان نقاشي دختران هنر آموز نقاشي گرديد ـ ”با ده سال اختلاف سني با همكلاس هايم اما اميد به راهي كه دوست داشتم و درجانم رسوخ كرده بود و با پشتكار بسيار سعي در پروراندن استعداد نيمه جان خود نمودم. درهنرستان، آل احمد هم دبير ادبيات مان بود و هم مربي و راهنماي خوبي براي من و تا آخرين روزهاي زندگي نيز پيشرفت هايم را زيرنظر داشت. در28 سالگي ديپلم گرفتم، بعنوان شاگرد ممتاز شناخته شدم و بورس چهارسال تحصيل در فرانسه به من تعلق گرفت اما سازمان امنيت اجازه خروج ازايران به من نداد و باز جلال بود كه اينبار نيز به ياريم آمد و اينكه: «در اروپا كه آمپول هنر تزريق نميكنند. همين جابمان و خود را بساز.» سال 1336 عاليوندي بصورت روزمزد به استخدام كارگاه كاشي سازي فرهنگ وهنر درآمده و تا سالهاي طولاني به علت عدم همكاري با ساواك هم ممنوع الخروج وهم از استخدام رسمي او ممانعت ميشد. جالب اما اينكه بدنبال كسب شهرت هنري كه عاليوندي بتدريج و بعلت آغاز سبك ويژه كارش به آن دست يافته و نام او در زمره نقاشان مدرن ايران بسيار بر زبان اهل اين هنربود، هربار كه درنمايشگاه هاي جمعي اثري از او نيز به معرض تماشا گذاشته ميشد اگر فرح نيز براي افتتاح يا ديدار از اين نمايشگاهها شركت داشت، ساواك از حضور عاليوندي در نمايشگاه و در كنار تابلوهايش ممانعت ميكرد اما روز بعد روزنامه هاي تهران عكس فرح را در كنار تابلويي از او به چاپ ميرساندند. عاليوندي مدتي حدود سه سال ازروي اشياء باستاني ايران كپي برداري ميكند تا به گفته خودش با رموز نور و سايه روشن رشته هاي هنر قديم ايران بيشتر آشنا شود. بعدها نيز بعنوان هنرآموزنقاشي درهنرستانهاي نقاشي دختران و پسران تهران، تعيلم شاگردان خود را براي آشنايي و طراحي از روي همين آثار تاريخي درموزه ايران باستان را بعهده ميگيرد. عاليوندي در سراسر زندگي هنري خود، زنده ياد خانم شكوه رياضي را بعنوان يگانه استاد برجسته خود در زمينه آموزش طراحي ونقاشي مدرن با متد آكادمي بوزار پاريس كه تحصيل كرده آنجابود، فروتنانه قدرشناخت و ارج نهاد.” بنا برآنچه ديگران درباره آثارم نوشته اند، نميدانم چقدر متاثر از روش خاصي هستم اما اگر اثرسبك كوبيسم در كارهايم مشهود است شايد كار روي كاشيهاي معرق وتقسيم بندي ناگزير آنها اين توهم را ايجاد كرده است.“ طي حدود26 سال خدمت در وزارت فرهنگ و هنر، هزاران طرح عاليوندي در كارگاههاي ميناسازي، گليم بافي، كاشيكاري، منبت سازي، خاتم كاري، نقره سازي، معرق كاري و... توسط استادكاران رشته هاي فوق به اجرا در آمده و در موزه فرهنگ وهنرجمع آوري يابه سران كشورها هديه گرديد.
عاليوندي از مهر ماه سال 1360 تا پاييز 1363 كه از ايران خارج گرديد و در سخت ترين شرايط پليسي و امنيتي آن دوران، خانه و زندگي و همه امكانات مادي و معنوي خود را با ريسك پذيري بسيار در اختيار مجاهدان قرار داد و حتي با جابجايي مدارك و اسناد سازمان، خطرات فراوان به جان خريد. طي تهاجم پاسداران به يكي از پايگاههاي مسئولان و فرماندهان مجاهدين در شمال تهران، 3 تا 4 تابلوي نقاشي كه عاليوندي براي تزئين و عادي سازي پايگاه به آنان اهدا كرده بود نيز طي مصادره اموال پايگاه، به دست پاسداران افتاد و موضوع مورد سوء ظن و پيگيري قرار گرفت اما او با هوشياري ذهني و سياسي و ضمن اظهار بي اطلاعي از خريدار تابلو توانست از مهلكه جان بدر برد. پس ازخروج عاليوندي از ايران و سپس حمايت علني او ازمقاومت ايران ضمن اهداي تابلوي عظيم شهادت مجاهد خلق فرهاد پاكزاد به مسئول شورا، اكثر تابلوهاي نقاشي عاليوندي ازموزه ها، موسسات دولتي و گالري ها جمع آوري و ممنوع النمايش شده و حتي از ذكر نام او نيز در كتابهايي كه درباره پيشكسوتان نقاشي مدرن ايران چاپ گرديد، ممانعت بعمل آمد. با اينهمه اما از همان ابتداي اقامت عاليوندي در خارج از كشور و طي سالهاي طولاني، بخصوص چندسال اخير كه رژيم پس از بارها تلاش و ”دانه پاشي “ براي جذب او نااميد شده، براي سوء استفاده از نام و شهرت هنري او، بعضي آثارنقاشي وي را درچندين نمايشگاه گروهي به معرض تماشا گذاشته و ضمن نقد هنري تكنيك و سبك كار وي، به چاپ عكس رنگي يكي از تابلوهاي بزرگ او در نشريات ويژه خارج از كشور اقدام نمود. خدمات ارزنده عاليوندي را به فرهنگ وهنر ايران و عمدتاٌ نقش برجسته او را در نقاشي مدرن، نه فقط درخلق هزاران اثر ارزنده و تكنيك و سبك ويژه آثار او بلكه در حضور نسلي از نقاشان و مجسمه سازان معاصرايران نيز بايد دانست كه ازجمله شاگردان او درهنرستان هاي نقاشي پسران و دختران يا هنرستان كمال الملك بوده و يا بعنوان شاگرد خصوصي و با سرپرستي مادي، معنوي وآموخته درمكتب هنري او، امروزه در زمره معروف ترين نقاشان و مجسمه سازان ايراني در داخل و خارج ازكشور، ازشهرت و موفقيت بسيار برخوردارند.
عاليوندي در سال 1372 به عضويت شوراي ملي مقاومت ايران در آمد و طي تقريبا دو دهه، دلخواسته از تمام توان ناچيز جسمي، غناي فرهنگي و توانايي بيكران هنري خويش در اين راه مايه گذاشت تا آرمان آزادي و رهايي مردم و ميهن با حضور مجاهدين ـ در فراز اين گنجينه ديرپا و ناميراي ميهني ـ و بخصوص انسجام چشمگير تشكيلاتي آنان ـ كه به ضرورت آن سخت مؤمن و معتقد بود ـ، بي هيچ شكستي ديگر و هر چه زودتر محقق گردد. به اين گونه گمان ميكنم شايسته شأن و جايگاه ويژه هنرعاليوندي و شايد همان اندازه ضروريست كه همپاي خلاقيت و نبوغ هنري، تنوع و تعداد و سبك ويژه كار، چهره ديگر اين ”لُركوچك اندام بزرگ “ را نيز در آينه دوران مقاومت و نبرد بي وقفه او به دقت نگاه كرده و آنرا خوب شناخت كه چگونه طي هفتاد سال باجسم دردمند وروح عصياني اما بي لحظه اي ترديد و لغزش، بي عدالتي و تسليم را به چالش و فرودست كشيد و با گزينش تنهايي غربت، دل بركندن ناگزير از فرزند و پشت كردن به هرآسايش و آرامش، همه نام و نوا وشورهنري را گزيده وبي هيچ چشمداشت فديه خاكپاي خداي آزادي كرد تا نه تنها بعنوان نقاش بزرگ و نام آورايران بلكه با صلابت ايستادگي در برابر ظلم، نا برابري و ستم نيز آموزگاري نمونه براي هنرمندان و بويژه نقاشان معاصرايران باشد و شئون آزادگي انسان و حرمت زيستن را نيز پا بپاي رمز و راز هنر به آنان بياموزد.
تاريخ جاري ايران كه همه واقعه ها و خاطره ها، حتي يادمانهاي هنري را نيز مشتاقانه در سينه سرشار از شادي و اندوه خود نقش زده، بي شك پس از فاجعه آوار سي ساله دستاربرسران، ازميان نسل نقاشان معاصر و سرآمد، اسم و آوازه آنكس راكه سرسنگين پشت كرده به فاشيسم ديني و با سهم دليرانه پايمردي برسرنيل به آرمان آزادي، از نبوغ وخلاقيت هنري نيزمشتاقانه مايه گذاشت را در سر فصل كتاب تاريخ هنرنقاشي ايران با طرحي درهم پيچيده و شگفت و رنگهاي چشم نوازجادويي ـ مثل آثارش ـ نقش خواهد زد و حاشيه آنرا فقط باسه لغت، همانگونه كه ” نقش پردازبزرگ ايران “ دلش ميخواست، تزئين خواهد كرد و نوشت: ”بهرام عاليوندي، نقاش“ و نه چيزي ديگر با اين باور كه ” البرز “شاعر اشرفي پراحساس نيز عاليوندي را آنگونه با سادگي زيبايي و سهولت دوست داشتن آفريده و سروده كه پس از پرواز بلندش هم انگار دستهايش بر بوم در لحظه خلق كردن جاريست و روحش در بي نهايت كهكشان يا عالم خلقت، وقتي همه اينها را در پيچ و تاب قلم مي سرود و نقش ميزد.
عشق بود و قلم، رنگ آبي پيرمرد و دلي آفتابي
رنگهايش همه شاد و زنده دستهايش پرازطرح خنده
مثل انديشه جاري رود اي كه دريا شدن غايتت بود
اينچنين زندگي راسرشتي سرنوشت خودت را نوشتي
اي صداي رها دركف باد خشم سوزنده هنگام بيداد
پرشكوهي تو و پرغروري زخمها خورده اما صبوري
همسفر گشته باموج ومهتاب تن ندادي به اندوه مرداب
بوم شب را به طرحي دريدي جاي ظلمت ستاره كشيدي
روح عصياني هرهنرمند خورده با نقش هاي توپيوند
فصل تصويرهاي خزاني نقش كردي زاوراق ماني
ميشناسد تراهر خيابان باسرودي كه خواندي زايران
دفترسرنوشتت چه زيبا بسته شد درافق هاي فردا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر