از روزي كه خميني قدم شومش را به ايران گذاشت، به رغم دروغ و دغل و وعدههايي كه مي داد، از جمله اين كه طلبهاي هستم و به قم خواهم رفت و ... براي چسبيدن به قدرت و تداوم حاكميت ننگينش، دنبال صدور ارتجاع و مداخله در كشورهاي همجوار بود و در جریان جنگ ضدميهني كه خميني خون شام آن را «موهبتي الهي» ميدانست...
در تاريخ 1 فروردين 1361 به دست نيروهاي عراقي اسير شدم. از همان ابتدا كه وارد ارودگاه اسيران جنگي شدم، جنابات خميني ضد بشر در حق مردم را بهخصوص جوانان و نوجوانان ايراني كه آنها را هزار هزار روي مين ميفرستاد و تکهتکه ميشدند، با چشمان خودم ديده بودم. از آنجا كه من يك ارتشي بودم و با اشرافي كه به تاكتيكهاي نظامي داشتم، روزانه ميديدم كه چگونه آنها را بهصورت گلهيي وارد جنگ كرده و بهعنوان گوشت دم توپ و مینروب استفاده ميكنند تا خميني ملعون بتواند بهاميال پليدش كه صدور ارتجاع و كشورگشايي بود، برسد. از طرفي هم به دنبال اين بودم كه آيا كسي، جرياني و يا نيرويي هست كه در مقابل اين جنایتها و جاهطلبیهای خميني بايستد يا نه؟ تا اينكه با هواداران سازمان مجاهدين در داخل كمپ آشنا شدم و از آن زمان خط و مسير خودم را انتخاب كردم و در همين رابطه بود كه در آن زمان با راديوي بخش فارسي عراق كه با همة اسرا مصاحبه ميكرد و به اين ترتيب خبر سلامتي خود را به خانوادهها مي دادند، من از آن فرصت استفاده كرده و هواداري خودم از سازمان مجاهدين را به خانواده ام اطلاع دادم و بعدها كه يكي از بسیجیها كه از منطقه خودمان بهاسارت درآمده بود، برايم تعريف كرد كه مصاحبهام را شنيده و در سپاه ضبط كرده و براي خانوادهام پخش كردهاست.
اخيراً ديدم كه در سایتهای وزارت اطلاعات از قول شخصي بنام علیاکبر غلامي خيرآبادي نامهيی چاپ شده كه در آن خواستار ملاقات با من شده است بلافاصله خاطرهای از سال 1365 برايم تداعي شد. در اردوگاه هر از گاهي از طريق صليبسرخ نامهای براي خانوادههایمان مينوشتيم و آنها نيز پس از مدتي پاسخ نامهها را ميدادند و معمولاً رفت و برگشت هر نامه 6 تا 7 ماه طول ميكشيد. در سال 65 كه صليب برايم نامهای آورد در انتهاي نامه با رنگ ديگري 2 خط (از قول همين برادرم) نوشته شده بود كه تو فردا ميخواهي بهايران برگردي و خانه و خانواده تشكيل بدهي چكار به سياست داري؟ چون دست خط برادرم را ميشناختم متوجه شدم كه از طرف او نيست. آخرين نامه را براي مادرم نوشتم و تأكيد کردم تا روزي كه خميني سرنگون نشود بهايران برنميگردم و برايشان هم توضيح دادم كه چرا در كار من دخالت ميكنيد و از آن تاريخ كه تنها ارتباط ما همان نامه بود، ديگر رابطهاي نداشتم تا اينكه در سال 67 از طرف مادرم نامهای برايم آمد و در آن نوشته شده بود كه ما آن جمله را كه گفته بودي، ننوشته بوديم. حتماً کسی ديگر از قول ما نوشته و ما هم كه تو را ميشناسيم. من اين نمونه را با آن فاكتي كه مصاحبه من را پاسداران براي خانوادهام پخش كرده بودند كنار هم گذاشتم و مطمئن شدم كه اين كار وزارت اطلاعات است چون من خانواده خودم را ميشناختم عليرغم اینکه مذهبي هستند ولي ضد آخوندهای خميني صفت بودند كما اينكه دریکی از همان نامهها در آن زمان خواندم كه پاسداران به دنبال برادرم براي بردن به سربازي رفته بودند كه همان موقع مادرم با آنها دعوا كرده بود و نگذاشته بود كه او را ببرند و گفته بود كه همان يكي را برديد جبهه و اسير كرديد كافي است. درصورتیکه میدانست اين موضعگیری برايش گران تمام ميشود چون موضوع جنگ ضد ميهني بود و آخوندها براي گرم نگهداشتن تنور جنگطلبی بايد مستمر سربازگیری ميكردند و در اين رابطه از هيچ جنايت و رذالتي فروگذار نبودند.
از قديم گفتهاند چون قافيه تنگ آيد آخوند به جفنگ آيد. معلوم نيست چه اتفاقي افتاده كه آخوندهاي رذل وطنفروش، براي من داية مهربانتر از مادر شدهاند؟ چرا كه جنايات آنها در حق مردم ايران براي آدم و عالم روشن است. رژيمي كه اگر متوجه شود كسي از هواداران دور مجاهدين است بدون محاكمه روانة زندان و شکنجهگاه ميكند، رژيمي كه وقتي يك نفر از خانوادههاي مجاهدين براي ديدار با فرزندش بهاشرف میآمد مثل قهرمان شهيد خلق علي صارمي و جعفر كاظمي و...حتي به قيمت فضاحت و رسوايي و محكوميت جهاني آنها را اعدام ميكند، چه شدهاست كه در اين شرايط دلش به حال خانواده من سوخته و از سازمانهاي بینالمللی ميخواهد كه ترتيب ملاقات بين من و برادرم را بدهد؟ دليل آن مثل روز روشن است، در چنبره بحرانهاي لاعلاج و بینالمللی گير افتادهاست و مستمر در داخل كشور و در هر نقطهای از ميهن اشغالشده عوامل و مزدورانش توسط مردم به جان آمده به سزاي جناياتشان ميرسند و از همه مهمتر در سطح بینالمللی بهطور مستمر ضربات پیدرپی از مقاومت سرفراز خلق كه در رأس آن رئیسجمهور برگزيده مقاومت خواهر مريم است دريافت میکند، چارهای جز اين نديده كه تيري در تاريكي به سمت دشمن اصلیاش كه همانا مجاهدين اشرفي مستقر در ليبرتي هستند و باعث اینهمه بدبختي رژيم شدهاند، شليك كند تا بهزعم خودش براي لحظاتي ذهن آنها را درگير كند. ولي ازآنجاکه خوب ميداند كسي كه اینهمه ابتلا را از سر گذرانده، بيدي نيست كه با اين بادها بلرزد.
من اگر دنبال خانواده و زندگي راحت بودم بعد از 7 سال اسارت در اردوگاههای عراقي، مستقيم بهايران و نزد خانواده ميرفتم نه اينكه براي تحقق يك هدف بالاتر و والاتر بهارتش آزادیبخش بپيوندم. كما اينكه در 26 سالي كه من عضو اين سازمان هستم رهبري مان دهها بار به سنت امام حسين چراغها را نه فقط براي من بلكه براي عموم مجاهدين خاموش كرده و گفته هرکسی دنبال زندگي راحت است، برود. چرا كه اين مقاومت با ايستادگي و فدا و پرداخت بي چشمداشت بهاعتلاي امروزي رسيدهاست و كسي كه اهل مايه گذاري یکسویه نباشد، بهتر است كه دنبال زندگیاش برود. ولي ما از پيشواي فقيد آزادي دكتر محمد مصدق ياد گرفتهايم كه وقتي پاي آزادي كشور و خلق قهرمان در ميان باشد، سر از پا نشناسيم و البته كه حاضريم همه چيز خود را از جمله جان و هستي مان را با سرفرازي فداي آن بكنيم.
خانواده من هم اگر وزارتي و رژيمي نباشند قطرهای از همين درياي بيكران خلق اند كه به دنبال سرنگوني تام و تمام اين رژيم هستند و من هم كه هرسال تعهدم را تجديد كردهام و در شب قدر سال گذشته نقشه مسيرم را نوشتم و تأکید كردم تا بند از بند اين رژيم ضد بشر را جدا نكنيم و به زبالهدان تاريخ نفرستيم آرام و قرار نداريم و دستبردار نيستيم پس وقتي اين مسير آزادي و بهروزي ميهنم را انتخاب كردهام و حاضر به پرداخت قيمت آن شده ام، ديگر جايگاه و ارزش خانواده زير اين سقف است. ولي اگر خانوادهاي از جمله خانوادة من، خود را به نكبت خميني آلوده كرده و مقدمات قتل و كشتار ما را تدارك میبیند تكليف روشن است و به انتخاب خودش زائدة رژيم آخوندي شده است، بايستي بداند كه ما براي جمع كردن بساط دجاليت آخوندي در ارتش آزادي گردآمدهايم تا بر ویرانههای باقيمانده از اين رژيم وطنمان ايران را دوباره بسازيم.
در پايان صحبتم را با شعري از فرخي يزدي به پايان ميبرم كه براي دوست و دشمن مشخص باشد كه تا چه اندازه پايبند بهآرمان آزادي و سازماني كه انتخاب كردهام ميباشم.
آن زمان كه بنهادم سر بهپای آزادي
دست خود زجان شستم از براي آزادي
غلامرضا خیرآبادی
تير 94
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر